آدرس =استان اردبیل شهرستان سرعین روستای تاریخی گنزق.
شهید سیاح گنزق حدود هفده ماه از خدمت سربازی اش سپری شده بودکه ندر میدان جنگ طی درگیری با نیروهای بعثی در تاریخ 29/12/1359 یک روز مانده به عید سال 1360 در اثر اصابت ترکش دعوت حق را لبیک می گوید و به آرزوی دیرینه ا ش که مثل سرورش امام حسین (ع) بوده به شهادت می رسد.
نام : عباس نام خانوادگی: سیاح گنزق تاریخ تولد: 1338 محل صدور: اردبیل
محل تولد: گنزق شماره شناسنامه : 13477 محل شهادت:اسلام آباد غرب
تاریخ شهادت: 5/12/59 محل ست : گنزق محل دفن: گنزق
شغل شهید: کشاورز میزان تحصیلات شهید: پنجم ابتدائی
زندگینامه شهید
زوج اسمعیل سیّاح و خدیجه اصغری در اواسط دهه ی 1330 شمسی زندگی مشترک خود را در روستای کنزق از توابع شهرستان سرعین پی می ریزند . آقا اسمعیل از سواد ششم ابتدایی قدیم بهره مند بود . امّا همسرش بی سواد بود . محل در آمدشان از طریق کشاورزی بود . بصورت جزئی دامداری هم می کردند .
سال 1338 شمسی بود و خدیجه برای دومین فرزندشان باردار ، خرداد ماه فرا می رسد ؛ ماهی که خدیجه خانم پا به ماه بود . در سیزدهمین روز خرداد خدیجه خانم بارش را در روستای کنزق بر زمین می گذارد . نوزاد به دنیا می آید ؛ نوزادی که پسر بود و مایه ی امید پدر و مادرش در زندگی .
آقا اسمعیل پسرشان را به نام « عباس » مسمّا می کند و برایش به همین نام و به شماره ی 1477 شناسنامه می گیرد .
عباس نرم نرمک می نشیند ، پاورچین راه می رود . می ایستد ، راه می رود و در کانون گرم و پر مهر و محبّت خانواده دوران خردسالی را طی کرده ، در سال 1345 پای در درّه ی کودکی می نهد .
او که هفت بهار از عمرش گذشته بود ، در دبستان روستایشان برای کلاس اول ابتدایی ثبت نام می کند . وی علاقه مند درس خواندن بود و تکالیفش را سر وقت انجام می داد .
عباس کودکی آرام و مهربان بود . با هم سن و سال هایش رفتار مسالمت آمیز داشت و با آنها به بازی های کودکانه می پرداخت .
عباس تا کلاس پنجم ابتدایی تحصیل می کند . دیگر به علت نبود امکانات از جمله نبود مدرسه راهنمایی در روستایشان ترک تحصیل می کند . بنابراین به پدرش در امور کشاورزی و دامداری کمک می کند ، می شود عصای دست پدر .
سال 1351 شمسی بود . عباس درّه ی کودکی را طی کرده ، پای در کمرکش نوجوانی نهاده بود . نوجوانی مومن و نماز خوان بود . بیشتر اوقات از مدرسه به مسجد می رفت ؛ به خصوص در ماههای محرم و رمضان در مسجدحضور می یافت و به عزاداران و نمازگزاران خدمت می کرد ؛ مسجد را جارو می کرد . قند می شکست . استکان می شست . چای می داد . کلاً وی عاشق امام حسین (ع) بود .
وی اخلاق نیکو و حسنه ای داشت . با اعضای خانواده و با اهالی روستا با کمال مهربانی رفتار می کرد . نوجوانی دلسوز بود . گوشه ای از دلش را به مستمندان اختصاص داده بود و تا آنجا که از دستش بر می آمد و در توانش بود ، به آنها کمک می کرد . در روستایشان شخصی بود به نام مشهدی علی که قرآن درس می داد . عباس مدّتی در کلاس درس او حضور یافته و قرآن یاد گرفته بود .
عباس در بحبوحه ی انقلاب اسلامی تازه قدم در قلّه جوانی گذاشته بود . به عمر نوزده ساله بود ؛ عاقل و بالغ بود . می فهمید که اوضاع کشور چگونه هست ؟ امام خمینی (ره) کیست ؟ بنابراین وی تعدادی از جوانان هم سن و سال خودش را جمع می کرد وا ز روستا و شهرستان اردبیل می آمدند و در تظاهرات علیه رژیم پهلوی شرکت می کردند و حمایت خود را از امام خمینی (ره) و انقلابش اعلام می کردند .
عباس علاوه بر کار کشاورزی و دامداری قبل از رفتن به خدمت مقدس سربازی مدّتی در تهران در کارگاه لوله کشی کارکرده بود ، تقریباً دو سال . با این کار خود توانسته بود که کمی از سنگینی بار زندگی بر گرده ی پدرش را کم نماید .
یکی از دوستان صمیمی عباس ، محمد رضا آزادگان بود که با هم مشترکات زیادی از نظر اخلاقی و فرهنگی داشتند .
تازه انقلاب اسلام به ثمر نشسته بود . پادگانها به دستور امام خالی شده بود . به محض اینکه نظام جمهوری اسلامی بر کُرسی نشست . فرا خوان شد که آنهایی که دوران خدمت سربازیشان فرا رسیده به خدمت مقدس سربازی بیایند تا دوباره پادگان ها برای دفاع از ارزشها و آرمان های انقلاب اسلامی از سربازان دوستدار انقلاب پُر بشود . عباس که دوران سربازی اش فرار رسیده بود ، دم را غنیمت دانسته از طریق ارتش جمهوری اسلامی ایران از شهرستان اردبیل به خدمت سربازی اعزام می گردد . سه ماه دوره ی آموزش نظامی را در کرمان می گذراند . سپس تقسیم می گردد در قالب لشگر 81 زرهی باختران سازماندهی می گردد . مدّتی در کرمانشاه خدمت می نماید . از آنجا به ایلام ، شهر دهلران منتقل می گردد.
اسفند ماه سال 1359 شمسی بود . حدود شش ماه بود که آتش جنگ بعثی ها علیه ایران شعله ور شده بود . قسمت هایی از خاک جنوب و غرب کشور به دست بعثی افتاده بود . ملّت ایران غیورانه در برابر بعثی ایستادگی میکردند . عباس هم دوشادوش همرزمانش در منطقه جنگی میمک با بعثی ها می جنگید . حدود هفده ماه از خدمت سربازی اش سپری شده بود . که ناگهان در میدان جنگ طی درگیری با نیروهای بعثی در تاریخ 29/12/1359 یک روز مانده به عید سال 1360 در اثر اصابت ترکش دعوت حق را لبیک می گوید و به آرزوی دیرینه ا ش که مثل سرورش امام حسین (ع) بوده به شهادت می رسد . پیکر پاکش به شهرستان اردبیل انتقال داده می شود . پس از تشییع در اردبیل به زادگاهش ، روستای کنزق منتقل می گردد و در قبرستان عمومی روستا به خاک سپرده می شود .
روحش شاد
درباره این سایت